۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

کارتون، نمک روزنامه نگاری

کارتون، نمک روزنامه نگاری/ یادداشتی از مسعود بهنود به بهانه انتشار کتاب پرشین کارتون2

بدیهی ترین تعریف کارتون در نشریه همان نمک است. نشریه بی نمک هم مثل لقمه وقت گرسنگی خوانده و خورده می شود اما مزه ای از آن در خاطر نمی ماند. درست هم همین است. در روزنامه نگاری جهان گرافیک هر نشریه مهم ترین مشخصه آن است حتی وقتی که ساده و خشک است و مانند بولتن های احزاب، و هیچ نمکی ندارد باز هم پیامی در آن است. جای دیگر نوشته ام . اثر کارتون ها در ذهن خواننده هیچ کمتر از اثر یک مقاله نیست. جز این که در عمل آزموده ایم بسیاری از مواقع مقالاتی نوشته و خوانده می شود که تکرار یک مضمون است و در نهایت فقط خواننده را از نظر نویسنده با خبر می کند و بس. اما در طرح ها و کارتون ها تکرار مضمون به سرعت دیده می شود بنابراین چنین خطائی کمیاب است. چون کارتون بر و روی نشریه است. و تهرانی های قدیمی می گفتند اصل کار بر و روست/ کچلی زیر موست. به تجربه ثابت شده که وقتی از مردم بپرسی کدام مقاله از روزنامه محبوب خود را به یاد دارید. و همین سئوال را درباره کارتون روزنامه بپرسی. نتیجه چنین خواهد بود که از میان مقالات یکی دو تا در ذهن جائی برای خود گشوده و مانده، اما طرح ها و کارتون های در یاد مانده چندین و چند تاست. جز این که کارتون ها - بعد از تیتر اول هر روزنامه - اولین جائی هستند که نگاه خواننده را به خود می خوانند. به این تاویل اولین مقاله ای هستند که خوانده می شوند. چون کارتون ها هم مقاله اند و نظر. مقاله و نظری که کوتاه گفته شده و به سادگی به بیان آمده است. [][] دبیرستان می رفتیم و همه حواسمان بود به کتاب هفته. تمام هفته صرفه جوئی می کردیم تا بتوانیم کتاب هفته بخریم. و وقتی به دستش می گرفتیم انگار دیگر غمی نداشتیم و آن را می نوشیدیم، می بلعیدیم، برایمان انتهای خلاقیت بود. ذهن مان را قلقلک می داد اگر اهل قصه نوشتن بودیم یا شعر سرودن، اگر اهل موسیقی بودیم و یا در سر سودای بازیگری داشتیم، حتی آن هامان که نقاش و طراح بودند یا می خواستند بشوند. در کتاب هفته فقط قصه های نویسندگان ترک، فرانسوی، انگلیسی و مجار نبود که خوانده می شد، یا شعر و قصه های ایرانی، بلکه پشت جلدش هم بود و طرح هائی که به هر داستان در تخیلمان شکلی می داد، و معرفی کارتونیست های جهانی. من سامپه را از همان جا کشف کردم و هرشفیلد و لی واین را همان جا دیدم اول بار. و البته که اردشیر محصص را. گزاف نیست اگر بگویم در آن جا شاملو و ممیز داشتند ما را پرورش می دادند و چشممان را به روی کارتون و طرح می گشودند. گرافیک مدرن داشت متولد می شد. و ما شاهد و حاضر این رویداد. تا به آن جا برسیم، به جز تاریخچه ای طولانی و قدیم، مشروطیت و شبنامه هائی که گاه کارتون های ابتدائی در آن چاپ شده، اولین برخورد ایرانیان امروزین با کارتون است. که گاه آرم و لوگو شده اند. مانند لوگوی روزنامه صوراسرافیل که کارتونی است تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه که گویا طراحش [که هیچ گاه نامش هم معلوم نشده] خواسته است خاستگاه انقلاب مشروطیت را نشان کند و یا سر به سر کسانی بگذارد که این نسخه را ترجمه کرده و ندانسته برای ایران پیچیده اند، چرا که فرشته آزادی فرانسوی در این لوگو تبدیل به مردی می شود اما در حالی که پیراهن وی را به عبائی یا شولائی تبدیل می کند اصراری در پوشاندن برجستگی های تنش ندارد. این کارتون – لوگو در طول انتشار روزنامه صوراسرافیل هر شماره پوشیده تر شد و زیر فشار متشرعین فرشته مرد شده ریش در آورد، سرداری پوشید، اما طراح یا کاریکاتوریستش برجستگی را که کاری نداشت ترمیمش دست نزد. آیا داشت برای ما امروزیان نشانه می گذاشت از فشاری که بر آن ها وارد می شد. این همان دورانی است که محل روزنامه نیز ناگزیر جا به جا شد. از خیابان ناصری، کتابخانه تربیت رفت به خیابان علاء الدوله محاذی میهمانخانه مرکزی [کذا] و بالاخره رفت به خانه میرزا جهانگیر خان در نزدیک امامزاده یحیی کوچه مسجد فاضل خلخالی [کذا]. عجب است بعد صد و دو سال گویا داریم از هم الان حرف می زنیم. و این است شرط زنده بودن و این است شرط به روز بودن لابد. و این است شرط درجا زدن. سرانجام روزی خود را انداختم به دفتر کتاب هفته ، به بهانه شعر مشترکی که مرتکب شده بودم با مجتبی مهدوی. در نظرم مثل دفتر همه مجله های دنیا بود، یکی پشت میزی ایستاده بود و سیگار می کشید، موهای فرفری فلفل نمکی و چشمانش از دور فریاد می کرد که همان احمد شاملوست. یکی هم پشت میز داشت کار می کرد، سیگار نمی کشید و با سبیلش بازی می کرد و از دور فریاد نمی کرد که مرتضی ممیزست. و این دو چشم ما را دانستیم یا ندانستیم آشنا کردند. و از آن پس هر نشریه معتبر که در یادها مانده اثر انگشتی از ممیز دارد. از رودکی، فرهنگ و زندگی، امیدایران، بهکام، صنعت حمل و نقل، فیل�