مرتضی ممیز گرافیست، شخصیتی مستقل برای هنر گرافیک در ایران پدید آورد که با شماری از آثار منحصر به فردش به دنیای غرب نیز شناساند. مطبوعات ایرانی، به ویژه نشریات فرهنگی اغلب رونق کار خود را مدیون طراحی های اندیشیده اویند.
او اما در زمینه های دیگر هنری از جمله طراحی دکور صحنه تئاتر و فیلم نیز نقش موثر خود را ایفا کرد. طراحی دکور و صحنه برای تئاترهای "بازرس" گوگول با بازی عزت الله انتظامی، "دیکته و زاویه" نوشته غلامحسین ساعدی با بازی داوود رشیدی، فیلم "ستارخان" ساخته حاتمی و بسیاری دیگر از این دست.
مرتضی ممیز از سال ۱۳۵۱ تا سه سال پیش از مرگش بیش از ده عنوان کتاب در ارتباط با گرافیک منتشر کرد. "طراحی گرافیک چیست؟"، "هنر گرافیک در ایران"، و "طراحی جلد کتاب" از آن جمله اند. و چند سالی پیش از آن که بیماری سرطان گریبان او را بگیرد فصلنامه سنگین و رنگین "نشان" را انتشار می داد.
او شاگردان بسیاری نیز پرورد که همچنان رهروان راه او هستند. اینک ده سال از مرگ او می گذرد.
تا همین نزدیکی های نیمه دوم قرن بیستم در ایران کسی روزنامه نگاری را به عنوان شغل نمی پذیرفت، همچنان که نویسندگی را.
علی بهزادی، سردبیر مجله روشنفکر، می گفت: "وقتی از من می پرسیدند شغلت چیست و می گفتم روزنامه نگار، می گفتند شغل واقعیات را می گوئیم. بگو کارت چیست."
و بسیاری از همین روزنامه نگارانی که از به رسمیت شناخته نشدن شغلشان ناراحت بودند خودشان ارج و قرب چندانی برای گرافیست ها قائل نبودند.
آزادی مطبوعات و رونق آن در سال های پس از شهریور بیست نیز سبب رونق این رشته هنری نشد. تنها این صفحات شعر و ادب روزنامه ها و مجلات بود که با تصاویر گل و بلبل تزئین می شد. یا بهتر بگوئیم نوعی صفحه پر کنی بود تا صفحه آرائی. طرح ها، یا تقلید از مجلات فرنگی بود یا ساخته و پرداخته چاپخانه های حرفه ای. شاید هنوز کسی نمی دانست که گرافیست می تواند به هر نشریه ای شخصیتی بدهد.
آنگونه که می گویند محمد بهرامی از نخستین هنرمندانی بود که با طرح هایش پا به میدان می گذارد و سپس مرتضی ممیز.
آغاز کار مطبوعاتی
کتاب هفته احمد شاملو یکی از نخستین نشریاتی بود که ممیز توانست هنر خود را آن گونه که باید و شاید عرضه کند و اهل فن را هشیار نماید که معنا و مفهوم صفحه آرائی چیست. چگونه می توان از کتابی کوچک در قطع جیبی که رنگ و لعابی هم نمی توان بر آن افزود، مجله ای ساخت که نه تنها با نوشته هایش که با طرح هایش نیز شناخته شود.
شاید اگر احمد شاملو که جدا از کار شعر و ترجمه، روزنامه نگاری توانا و نوآور بود، با جسارت و شهامت تن به عادتزدایی نمی داد، باز هم بایست سال ها می گذشت تا کسانی مثل ممیز قد علم کنند.
مرتضی ممیز خود معترف بود که این سلیقه استثنائی سردبیرهای اولیه امثال احمد شاملو و محمود عنایت و ناصر نیرمحمدی بود که کار او را رواج داد.
ممیز بیشتر با نشریات فرهنگی که بالطبع تیراژ کم تری داشتند همکاری می کرد. خودش می گفت: "درست است که مجلات خوب اغلب کم تیراژ باقی می مانند. اما نه کم تیراژی نشانه اصل ارزشمندی است و نه همکاری نکردن با مجلات عامه پسند. مهم آن است که ما چطور از تنگنای زمانه تمیز و سالم گذر کنیم."
این گونه است که آیدین آغداشلو، طراح و نقاش شهرت یافته، تاریخ گرافیک ایران را به قبل و بعد از ممیز تقسیم می کند: "ممیز از دهه هزار و سیصد و چهل خورشیدی هدف و جهتی را مشخص کرد که هر چند دوردست می نمود اما دور از دسترس هم نبود و به امتداد همین هدفمندی بود که گرافیک به عنوان حرفه و هنری صاحب شان و آبرو شناخته شد و رسمیت گرفت. چون پیش از آن دوران، گرافیست تنها عضو کارمندی بود در کار تصویرگری صفحات شعر و قصه مجله ها و نه بیش، و ممیز که جنگجویی بود تنها مانده چنین عنوان و کسبی را کافی ندانست و نپذیرفت."
مرتضی ممیز قرار بود مثل فرزندان اکثر خانواده های ایرانی پزشک بشود. در روز کنکور پزشکی اما بیماری حصبه به سراغش می آید. پس از برخاستن از بیماری تنها جای باقی مانده برای کنکور دانشکده هنرهای زیباست که برای فرار از سربازی امتحانش را می دهد و جزو رزروها قبول می شود.
آن گونه که خود می گفت با وجود آن که تصویرگری از رشته های مورد علاقه اغلب اعضای خانواده از جمله اجداد او هم بوده است اما فرزندی که چنین علاقه ای را عیان می کرده در خانواده بچه متمرد و ناآرام به حساب می آمده است.
این فرزند متمرد اما سرانجام کار خود را پی می گیرد و پزشکی را برای ابد می بوسد و کنار می گذارد.
بیشتر بخوانید: گفت و گوی بی بی سی با مرتضی ممیز
معلمی که ذاتا پدر بود
چهره اش بیشتر سیاسی به نظر می آمد تا هنرمند. گو این که در دوران مصدق از طرفداران او نیز بوده است. فیروز شافعی، گرافیست و نقاش، اما در پشت این چهره سیاسی چیز دیگری می بیند:
"در دوران جوانیِ ما، آدم ها یا سیاه بودند یا سفید یا خوب بودند یا بد. به نظرم ممیز شبیه هیچکس دیگر نیامد. با آن سبیل های پر ابهت و آن چشم های خیلی مهربان یک جور تضادی توی چهره اش داشت که آدم را بلاتکلیف می گذاشت. اولین بار که آقا مرتضی را دیدم خیلی زود فهمیدم که در پشت آن نام شاخص آن قدرت و مهارت و آن چهره پر ابهت، قلب انسانی می تپد که بیش از هر چیز یک معلم است و از آن هم بیشتر یک پدر. آقا مرتضی ذاتا پدر بود."
یک خاطره
مرتضی ممیز استاد دانشکده علوم ارتباطات بود و درس گرافیک به دانشجویانش، از جمله نگارنده، می داد. هم کارش را جدی می گرفت و هم دانشجویانش را. اگر از کار کسی خوشش می آمد او را اوریانا فالاچی دیگری می دید و ما هم بادی در غبغب می انداختیم که فالاچی آینده خواهیم شد.
برایش مهم بود که دانشجویان تکالیفشان را درست انجام دهند. اما کدام دانشجوئی است که کار را جدی بگیرد؟ تقلب می کردیم و او می فهمید و می گفت باز هم فلانی تقلب کرده اما کارش را انجام داده. اما دانشجوئی را که دست روی دست گذاشته بود و به کلاس آمده بود با یک صفر گرد تخم مرغی تنبیه می کرد.
به سال های آخر دانشکده رسیده بودیم و ممیز دیگر استادمان نبود. باید مجله ای تخصصی انتخاب می کردیم و به عنوان رساله پایان کار ارائه می دادیم. هر دو نفر یک مجله. من و همکلاسی ام نظرمان آمد که مجله طنز احتمالا ممکن است بیشتر مورد توجه رئیس بخش روزنامه نگاری قرار بگیرد. اما هیچ کدام در عمرمان طرح ساده ای هم نکشیده بودیم تا چه برسد به طراحی روی جلد! نتیجه چهکنمها به دفتر مرتضی ممیز ختم شد.
سرش شلوغ بود و هر چند دقیقه یک بار با ورود سردبیری یا کارمندی بر شلوغی ها افزوده می شد. ما هم در گوشه ای نشسته بودیم تا ببینیم استاد تفقدی می کند یا نه. سرانجام لحظه موعود فرا رسید و ما هدفمان را برایش گفتیم. در عرض چند دقیقه طرحی کشید و به دستمان داد. خوشحال و خندان و با اعتماد به نفس به جلسه دفاعیه که رئیس بخش و یک استاد گرافیک متخصص در آن حضور داشتند وارد شدیم.
از همان لحظه اول استاد گرافیک از ترکیب رنگ ها ایراد گرفت. نارنجی با آبی خوب نمی شود. چرا قیمت مجله روی لباس زیر خانم است؟ و....این بار تقلب ما بی نتیجه ماند و به جای نمره بیستی که انتظارش را داشتیم یک نمره ۱۲ گرفتیم که فقط نمره قبولی بود. اما کو جرات که بگوئیم آقا طرح روی جلد کار ممیز است!
تجربه میراث به کار گرفتنی
ممیز تنها به استادی دانشگاه قناعت نکرد. رشته گرافیک را در دانشکده هنرهای زیبا تاسیس کرد. گرافیک ایران و جوانان گرافیست را به فرهنگ جهانی شناساند. انجمن صنفی طراحان ایران را بنیان نهاد و بی دریغ به هر نشریه فرهنگی که می توانست کمک کرد. مجله "کلک" با طرح های مرتضی ممیز آغاز به کار کرد. علی دهباشی سردبیر می گوید: "در روزگاری که ما کسی نبودیم (مگر حالا هستیم؟) او به شیوه سلوک جوانمردی خویش و فتوتی که ذاتا داشت از ما دستگیری کرد. ممیز از کسانی بود که مدد می رساند و نمی گذاشت چراغ خانه فرهنگی ما خاموش شود."
حالا بر پیشانی کتاب ها و مجلات حروفی را می بینیم که گاه به همه چیز شبیه است جز به یک عنوان خوانا. سرطان به مرتضی ممیز امان نداد اما او همچنان نگران در گوشه و کنار همه این صفحات نشسته و می گوید:
"تجربه چیز بسیار گرانبهایی ست و البته شرط اصلی با ارزش بودن آن این است که چون میراثی باقی بماند و به کار گرفته شود. در غیر این صورت حکایت تاریخ ما می شود که آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر